نظر دادن

چون دیدم اغلب دوستان برای نظر داد ن مشکل پیدا می کنن فقط کافی هست جمله پایین رو بخونن.

برای نظر دادن ابتدا هویت خود رو مشخص کنید.

۷.۰۳.۱۳۸۹

یه بکارتی که معناش واست غریبه ( این مطلب از جای دیگر گرفته شده است )

در یک خانواده نسبتا مذهبی به دنیا آمده و بزرگ شده بودم. 20 سالی از عمرم میگذشت و همواره در تمام مراحل زندگی ام سعی میکردم با احتیاط رفتار کنم. پدری داشتم که همواره من را زیر نظر داشت و به اصطلاح دخترک بابا بودم! آسه می رفتم و آسه می آمدم. به آرایش کردنم کاری نداشت ولی مواظب نشست و برخاست هایم بود و همیشه در انتخاب دوستان مرا نصیحت می کرد. از اینکه با پسرها دوست بشوم و یا در فلان پارتی شرکت کنم که پسرها هم در آن حضور دارند مشکلی نداشت ولی همیشه به من می گفت که در رابطه ات با پسرها دقت کن. مبادا از حدش بگذرانی…
این حد را هیچ گاه نمیتوانستم در خودم بگنجانم که کجاست. ولی جسته و گریخته میتوانستم استنباط کنم که منظورش مسئله سکس و دوشیزگی و اینطور مسائل است. هیچ وقت در این موارد رک با من صحبت نمیکرد و همیشه غیر مستقیم حرفهایش را می زد.
“بابا جان نکنه پسرا گولت بزنن ها! این پسر ها خیلی گرگن. مبادا گولشون رو بخوری”…
اینها را همیشه میشنیدم و به عنوان تایید سری تکان می دادم.


یک شب به همراه دوست پسر صمیمی ام در مجلس میهمانی شرکت کرده بودیم زیادی مست کرده بودم و تقریبا از خود بی خود شده بودم. رابطه ام با این دوستم خیلی صمیمی بود و تقریبا با هم راحت بودیم. همدیگر را در آغوش می گرفتیم و میبوسیدیم. گاهی اوقات که فرصت نیز مناسب بود شاید لخت هم می شدیم و به قولی با هم عشقبازی هم میکردیم ولی هیچگاه به فکرمان هم خطور نمیکرد که سکس کامل انجام دهیم و مبادا بکارت من از بین برود. ولی آن شب مسئله فرق می کرد. هر دو خیلی خورده بودیم و بعد از مهمانی به خانه ی او رفتیم و طبق معمول مشغول عشقبازی شدیم. به خودم آمدم که دردی را در درونم احساس کردم و بعد از آن قطرات خون را بر روی ملحفه تخت مشاهده کردم. بغضم گرفت و بعد به طرز عجیبی شروع به گریه کردن کردم. دوستم دلداری ام می داد و میگفت طوری نشده. شاید عادت ماهیانه ات شروع شده باشد.
ولی من می دانستم که اینطور نبود و پریود نیستم. آن شب دوستم مرا به خانه بازگرداند ولی نتوانستم تا صبح بخوابم. افکار وحشتناکی در ذهنم پراکنده شده بود و در این فکر بودم که آینده ام چه خواهد شد؟! آیا من که دیگر دختر نیستم کسی با من ازدواج خواهد کرد؟


صبح به همراه دوستم (دختر) به یک متخصص زنان مراجعه کردیم و خبر نچندان خوشایندی را از او شنیدیم. من دیگر دختر نبودم…! و دوباره شروع به گریه کردن کردم.
دوستم گفت شخصی را میشناسم که کارش دوختن پرده است و می توانیم نزد او برویم. ولی باید برای دوختنش هرچه زودتر اقدام کنیم. چرا که احتمالا بعد ها دیگر نتوان عمل ترمیم را انجام داد.
چند روزی با خودم کلنجار رفتم که آیا این کار را بکنم یا خیر… از اینکه این مسئله را با پدرم در میان بگذارم هم سخت می هراسیدم و این کار را نکردم. بالاخره تصمیمم را گرفتم و با او نزد آن شخص رفتیم. افراد دیگری نیز در آنجا حضور داشتند. با دیدن چهره آنها و اینکه درد مشترکی با من دارند کمی آسوده خاطر تر شدم ولی در نهایت با هم نتوانستم دوام بیاورم و آنجا را ترک کردم.


چند سالی از آن اتفاق کذایی گذشت و خواستگار های زیادی را به دلیل ترسی که در خودم داشتم به بهانه های مختلف رد کردم. حالا 25 سالم شده بود و عاشق پسری شده بودم از هم دانشگاهیها که خیلی به یکدیگر علاقمند بودیم و به واقع نمیشد به او نیز جواب رد بدهم. همچنین جرات این را که این مسئله را به او بگویم نیز نداشتم. بالاخره با هم ازدواج کردیم و در چند روز اول زندگیمان او پی به این مسئله برد. اوایل او را با عناوین مختلف از جمله اینکه پرده ی من حلقوی است فریفتم ولی او نپذیرفت و قبل از اینکه به اجبار مرا به نزد متخصص زنان ببرد، همه چیز را فهمید چرا که حقیقت را به او گفتم.
هیچ وقت یادم نمی رود که چقدر آن شب گریه کرد و بعد از بی وفا نامیدن من، چند صباحی بعد طلاقم داد.


حالا من مانده بودم و زنی که دیگر دختر نیست. یک زن طلاق گرفته. زنی که قبل از ازدواج هم دختر نبود.
واقعا چه بود این تکه پوستی که حتی هنوز هم دلیل بیولوژیکی برای وجودش نیافته اند و با از بین رفتنش سالیان زیادی از زندگی من تباه شد و فرصت های زیادی را برای خوشبخت شدن از دست دادم؟
واقعا فقط برای اینکه زن هستم و این تکه پوست در وجودم نیست باید طرد شوم؟ آیا به واسطه نداشتن بکارت باید حق انتخاب و زندگی راحت از من سلب میشد؟ شاید بهتر بود میدوختمش و با فریب برای خودم زندگی زیبایی دست و پا می کردم. دیگر پدرم هم من را پذیرا نبود و مجبور بودم تنها زندگی کنم…. تنهای تنها…

ارسال شده از طرف یک خانم

۳ نظر:

دهان پاره گفت...

مرسی که سر زدین
سر فرصت حتما باگتون رو میخونم الان فقط خواستم بگم خوشحالم که خواننده قدیمی بلاگم رو پیدا کردم
شاد باشین

mohsen abay گفت...

من چون دانشجوی حقوق هستم با چنین پرونده هایی آشنایی دارم. در این داستانی که شما بیان کردید، حالتی را گفتید که دختری بدون اینکه اکراه و اجباری شده باشه تن به همخوابی با پسری داده اما حالتی را در نظر بگیریم که پسری به زور با دختری نزدیکی بکنه. این حالت به مراتب خیلی بدتر از حالتیه که بیان کردید چون از لحاظ قانونی و شرعی چنین دختری هیچگونه عمل حرامی انجام نداده و مرتکب زنا نشده اما عاقبت او با کسی که با میل و اراده مرتکب زنا شده یکیه با این تفاوت که ممکنه که از خانوادش طرد نشه اما در مورد ازدواج عاقبتش اینکه یا ازدواج نخواهد کرد یا اینکه اگه ازدواج کنه یا اگه هم ازدواج کنه و شوهرش بفهمه که باکره نیست اونو طلاق میده.
پس واقعاً چه باید کرد؟ آیا مشکل از ما مردها نیست؟ آیا شما یا دوستان بازدیدکننده راهکاری برای چنین دخترانی که بخاطر تجاوز یا سادگی، بکارت خود را از دست داده اند در نظر دارید؟
با تشکر

عماد گفت...

من همیشه به دوستام میگم که به هیچ دختری اعتماد نکنید.
اگه قضیه اعتماد بود خدا واسه دخترا بکارت نمی گذاشت.
خدا اینو گذاشته که دختر هر روز نره یجا هرزگی.و اگه پسری سوء استفاده کرد دستش رو بشه.